مژده مواجی – آلمان
گوش شیطان کر، هوای آلمان بالاخره گرم شد. یعنی در واقع تابستانی شد. با دوستی آلمانی قرار گذاشتیم که برویم پیادهروی در کوهستانهای جنگلی «هارتز» که فاصلهٔ کمی تا هانوفر دارد. کولهپشتیمان را برداشتیم و سوار قطار شدیم. توی قطار دوستم خندید و گفت: «چیزهایی که با خودم آوردهام، خیلی سبک آلمانی دارد.»
محتویات کولهپشتی او، به شیوهٔ محتاطانهٔ آلمانی: کیف پول، نقشهٔ راه، موبایل، کرم ضدآفتاب، آب، دو تا سیب، نان پنیری، تیک تاک، آب نبات، شلوار اضافه، تیشرت اضافه، بادگیر، قرص مسکّن و چسب زخم…
محتویات کولهپشتی من، به شیوهٔ مینیمالیستی: کیف پول، موبایل، کرم ضدآفتاب، آب، دستمال کاغذی و آدامس.
دوستم از «کیفیت» کفشش تعریف کرد و اینکه بیست سال است آنها را دارد. فقط کمی کف کفش کهنه شده که «شاید» بدهد تعمیرش کنند.
به مقصد که رسیدیم، هوای تمیز و لطیف کوهستانی پذیرامان شد. باد خنکی هم میوزید که گرمای آفتاب را کاهش میداد. راه جنگلی پستی بلندی و سنگریزه داشت با تغییرات مدام سایه و روشن. در حین راه از اینور و آنور صحبت میکردیم و هرازگاهی دوستم دوباره از کفشش تعریف میکرد. تقریباً سهچهارم مسیر را که رفتیم، به راهی رسیدیم که ریشههای درختان تنومند از زمین بیرون زده بود، یکباره هر دو تا کف کفش دوستم از جا کنده شدند. انگار که هر دو تا کف کفش با هم عهد بسته بودند برای ازجاکندهشدن. تنها لایهای ابری باقی ماند. روی صخرهای نشستیم. علیرغم وضعیت ناجوری که پیش آمده بود، خیلی خندیدیم، از تعریفهای او در مورد کفشش، از کولهپشتیاش که پر از کلی خرت و پرت بود، اما یک جفت کفش کم داشت…
بالاخره با سرعتی پایین و بااحتیاط کوتاهترین راه را که حدود یک و نیم کیلومتر بود، انتخاب کردیم تا به ایستگاه اتوبوس برسیم تا ما را به ایستگاه قطار برساند. فاصلهٔ نسبتاً کمی تا ایستگاه اتوبوس داشتیم که اتوبوس از جلوی چشممان رد شد و رفت. جای خیلی خلوتی بود. اتوبوس بعدی یک ساعت دیگر میآمد. چارهای جز منتظرماندن نبود. دوستم دو تا سیبها را از کیفش بیرون آورد. سیب بهدست، من زیر سایهٔ درختی نشستم و او زیر آفتاب.
صحبت کفش همچنان داغ بود. دوستم پرسید که اگر آن لایهٔ ابری هم کنده شده بود، چهکار میکردیم؟ خودش گفت که او روی صخرهای مینشسته و من میرفتم تا کمک بیاورم، از رستوران، کافه و در هر صورت از جایی آباد.
من گفتم: «لباسهای اضافی در کولهپشتی را دور پاهات میپیچیدیم تا به ایستگاه اتوبوس برسیم.» پیشنهادم بدلیل «کیفیت بالای لباسها» بهشدت رد شد!
کلاً روز خیلی خوب و نسبتاً هیجانانگیزی بود. در هوای مطبوع کوهستانی با «کیفیت» عالی!